دنیــــــــای آبتیــــن
آبتین وعروسکش
تو سپیدی من سیاهم خسته ای گم کرده راهم تو سپیدو دل سیاهی من سیاه دل سپیدم امواج زندگی حتی اگه تو را به ته دریا میبرد، آن ماهی که همیشه برسطح آب میبینی، تو نیستی و خورشید چقدردوست داشتنی بودی اکنون که بازوان خاک تو همانی که دلم لک زده لبخندش را میگویند زمان طلاست اما من چشیدم و تا به شعله ات نکشد، نمیگذرد… هی پسری که کار امروزت بازی با دل دختراس........... عشق را وقتی احساس کردم که ديدم: و ميخواست آن را شيرين کند...!!!
که باورمون نمیشه از طرف اون بوده اینجاست که میگیم عجب شانسی آوردم!!!
فرهاد تیشه میزد تا نشنود صدای مردمانی را
اولــی رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتی،... ــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــیـری! کـه رســیـدی بـه "آخــــرش"...!
بایدمدام یادت باشدکه چقدر زجرکشیدی تا رسیدی، وقتی رسیدی باید حواست باشد،...
میترسم از سیاهی خویش و سپیدی دستانش... میترسم ازحقیقت تلخ دنیایم که درگیرشود بارویاهایش... اما باز مینشینم گوشه ای و دست به آسمانم، ابری از معجزه ی بودنش ببارد در بیابانم...
همه اینها روزی زیبایی خُــــدایـــآ! بیـــا قَـــدَمـــ بِـــزَنیمــ ... سیـــگآر از مَــن! بـــــآران از تــــو! زمانی که اومدی رها شدی تو قلبم.......... گفتی دوس......... گفتی دست هات سردشده ....... تو بی کسی هات نوشتم برات ........ در حالی که سرما تمام وجودم را گرفته بود........ اما تنها حرارتی که مونده بود تو وجودم ریختم به پات......... خوب گرمت کردم........تا نمی خوابیدی پلک نمیزدم......... به عشق اینکه باز اسمت رو ببینم تمام کلمات از بهترین هاش رو ....... اوردم برای چشمات گفتم از قلب مهربونت ......... از همه چی گفتم برات.......... هر شب فقط از خستگی هات گفتی ومن دم نیاوردم در حالی که صبح باید کار میکردم..... اره تو رها نیستی من رها هستم ...... رها تو جاده ای بی انتها این قسمت قلبی هست که جز مهربونی ...... چیز دیگه ای رو توش راه نداد........ آنکه باید بسوزد و بسازد منم آنکه دائم بی تو میسوزد منم آنکه خموش است و میسوزد منم آنکه آتش زد به قلبم تویی شبی پرسیدم از او بی قراری؟ غیر از من کسی را دوست داری؟ سرش را با خجالت زیر انداخت میان گریه گفت آری گریه کار مرد نیست.... خدایا چه میشنوم؟؟؟؟ مگر میشود انسان بود؛ دل داشت؛ لبریز احساس بود، اما گریه نکرد؟؟؟؟ مگر میشود چشم داشت فقر دید.....درد دید.... پستی و نامردی دید... هر آن دل تنگ دید.... اما گریه نکرد؟؟ گریه من نه از ناتوانی گاه از بی تابی...دلتنگی ....وگاه تنهاییست..... چشمه اشک من از نامردمی جاریست..... اینجا به گریه مرد طعنه میزنند..... اشک چشمم جاریست... خدایا.... از این پس اشک چشمم را فقط تو خواهی دید.... دل سنگ نخواهم شد... خسته ام از این دنیا ...... هر دم گریه باید کرد..... خدایا دلم مرگ آرامی کنار تو میخواهد...... رفتــآر ِ عــآشقـآنه ى ِ زَن رآ بــآيـ د اَز دلتنگـــيش فهـــميـد ! از شـــوق ِ بــى تــآبـيش بــرآى ِ ديــدآر ! اَز حــس ِ كــودكــآنه اَش بــرآى ِ آغـــوش ! اَز خجــآلَتــش بــرآى ِ بــوسـه گـــرفتن ! زَن بـــى دَليــل بـــَهــآنه نـمى گـــيرَد شــآيد بهــآنه ى ِ دستـــان ِ گــرمى رآ دآرد كـه دستــآنش رآ بگــيرد !! در کنج لبم غیر از سیگار عشق کسی جای ندارد هر از گاهی واسه آروم شدن باید بغض کرد... یه گوشه نشست و.... بلند بلند ســـــــیگــــار کشـــــید!!! نفسهایم بی تو , بوی خاکستر سیگار پیرمردی را میدهد که به جوان از دست رفته اش می اندیشد و اشک میریزد... يادت عادت است. همين روزها ترك ميكنم... مثل سيگار كه ماهاست نخ اخريست كه روشن ميكنم!! از جدايي مرا ميترساني؟اين دل من فارغ از اسارت مدت هاست كه ترس را در هنگام خيره شدنت به چشمانم با تمام وجود ميداند اما چه كند عاشق است
سلامتی اونی که همه تلخیاشو تو تلخیه سیگار و یه استکان تلخی گم میکنه که کام بقیه رو تلخ نکنه بـایــב ترکـ ـ کنمـ ـ هـمـ ـ سیـگـ آر را .. هـمـ ـ تـو را بـی فـآیـد ه استـ ـ ! هـزاران بـآر ترک ـ ڪرده امـ ـ هـر بـآر بیشـتـر میـ ـشود بـه ذره ذره مردن .. من برای او فقط...! یک نخ سـ ـیگار بودم...! کامش را گرفت...! زیر پاهایش لهم کرد... گفت:اينقدر سيگار نكش ميميري. . .
گفتم:اگه نكشم ميميرم. . .
گفت:اگه بكشي با درد ميميري. . .
گفتم:اگه نكشم از درد ميميرم. . .
گفت:هواي دودي جلوي درد رو نميگيره. . .
گفتم:هواي صاف جلوي مرگو ميگيره؟. . .
يه كم نگاهم كرد و گفت:بكش. . . یک نخ سیـ ـگارو کلی خاطره از تو ! امشب همه را دود می کنم... بــرایم سیـ ــگاری آتش بزن...! میــان لب هایم بگــذار...! و دور شـــو...! پر از باروتــم...!! لب هایت طعم سیگار میداد...! و من... میدانستم تو سیگاری نیستی ...دوباره دیدمش... پرسید سیگارت را ترک کرده ای..؟؟ گفتم نه...کبریت را ترک کرده ام... سیگارم را با سیگار روشن می کنم سیگاری گوشه لبش بود...دنبال کبریت میگشت... گفت آقا آتیش داری؟؟...گفتم تو جیبم نه... ولی تو دلم هست به کارت میاد...؟؟؟ پروردگار من"اشک مادران وخواهران و دختران سرزمنیم فقط از روی شوق باشد ودلشان لبریز از احساس پاک صداقت ونجابت وفاداری به سراغ مـــن اگر مي آيي٬
غمگینتراز همیشه غروب خواهد کرد
ومن دلتنگ تر از فردا
به تو فکرمیکنم
وقتی چهره رنجور و چشمان مهربانت
درنگاهم خیره میشد
پیکرت را درآغوش گرفته است
کلمه های سیاه پوش شعرم
برایت مرثیه های دلتنگی سروده اند...
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را...
و دیدن اشکاشون حس شاخ بودن بهت میده
.
.
.
.
.
.
.
فردا پدر خواهی شد و اشکهای دخترت کمرتو میشکونه
خود را از دست میدهند
به برهنگی روحی نگاه کن
که در مقابلت با عظمت ایستاده
میگویند گریه نکن ....
اعتیادمـ ـ
تنــد و آهســته چه فرقي دارد ؟ !
تــــــو به هر جور دلت خواست بـــــيا !
.
.
.
مثل سهراب دگر . . .
جنس تنهايي من چينــي نيست ٬
که ترک بردارد!
مثل آهــــن شده چيني نازک تنهايي مـن
تـــــو فقط ،
زود بیا . . .
طراح : آبتین ـ |